دوست دارم وقتی موج منفی بهم میرسه اینجا خودم رو تخلیه بکنم

ولی همیشه موجم هرازگاهیه زودی برطرف میشه ولی دوست دارم بعدها اینجا رو بخونم که ببینم چقدر قوی و صبور بودم و هیشکی همدردی نکرد باهام و مثل همیشه خودخوری و...

خب بسلامتی داداش اینا دو روزی هست بچه دار شدن و این دو روز همش توی بیمارستان بودیم همه خوشحال و بچه بسلامتی هم سلامت بود هم نانز و زیبا سر باباش رفته البته یعنی داداش بنده و خدا رو شکر سر مامانش نرفته والله

صبح من رفتم جایگزین مامانم و مامانش چون اونا نخوابیده بودن و تا صبح بالا سرش بودن و بچه هم همش خواب بود و شیرم نمیخورد و بالاخره مشکلاتی بود

من رفتم اونجا پیش اون همش که همش موبایلش زنگ میزد تا یه ساعت نشسته بودم

و بعدش هی میرفت راه میرفت و اس ام اس بازی

انگار من نمیرفتم بهتر بود

ایکاش زنگ میزدم که منصرف شدم ولی بالاخره دهن بقیه رو ببندیم و خودی نشون بدیم تحمل کردم با اینکه خسته شدم چون همش در حال دوندگی بودم

همراه فلانی به بخش نوزادان همراه فلانی به بخش سرپرستار

همراه بره دفترچه بیاره بره بیمار رو راه ببره بره کپی بگیره بره نوزاد رو ببره عکس بگیره

خلاصه ما هم بدو بدو ...

و زائوهاییکه توی اتاق میوردن و همه اه و ناله و بیشترها عوارض سزارین یعنی کتف درد من چون میدونستم و اگاه بودم و خودمم بیشتر اوقات کتف درد رو تجربه کردم میدونستم چطوریه ولی زیادی شلوغش میکردن و تحملشون کم و گریه یکیشم همین زنداداشم بود

توی روحیم خیلی تاثیر گذاشت

و تا میگفتم برای چی هست کتف درد میخندید و بعد میگفت ای کتفم نگو خندم میگیره

و به حالت عصبی شدن باهام حرف میزد بعدش که اوردیمش خونه

وقتی بازم گفتم عصبانی شدم و به مامانش گفتم چطور به بقیه دوستاش میگه و تعریف میکنه تا من میگم اینطوری میشه اصلا خوشم نیومد و ناراحت شدم

و چون مهمان داشتیم تحمل کردم ولی یه گوشه نشستم ساکت

اصلا خوشم نیومد اگه یه زمانی خونه خودم بود باور کنید دستش رو میگرفتم مینداختم بیرون

اینقدر موج منفی گرفتم که ادوست داشتم گریه کنم ولی رفتم تو اتاق و زنگ زدم دختر داییم یکم حرف زدم و بعد دبار نشستم محلش نذاشتم تا قیافش نیاد جلوی صورتم تا یادم بره و یادم رفت

شاید بعدا مثلا فرداصب اینجا رو بخونم خندم بگیره که از چه چیزی ناراحت شدم ولی چون میدونم منظور داره و از من خندیده به قول خودش برای همین ناراحت شدم و عصبانی

و من در حالت عصبانی همه حرف میزنم چون اصلا اهمیت نداره طرف مقابل خوشش بیاد یا بدش بیاد چون همونطور که هرکسی باهام حرف بزنه همونطور جوابش رو میدم بهرحال اینجا برای خالی کردن عقده ها و دل نگرانیها و ناراحتیهاست

تازه دلم برای نی نیمون تنگ شه ولی باید ۴-۵ روزی بستری باشه چون سرماخورده بود

بهرحال من بخاطر نی نیمون همه اینا رو تحمل کردم وگرنه همون اخلاق گندی که داشت هنوزم داره و هیچ تغعییر خاصی نکرده من فکر کردم اگه مادر بشه بهتر میشه ولی متاسفانه...

و برای خودم افسوس میخورم که خودم اینو به داداشم معرفی کردم ولی مثل بقیه منت نمیذارم رو دوشش ولی همه رو تحویل میگیرن جز ...

بهرحال سعی میکنم اخرین باری باشه که براش فداکاری کردم و خودم رو خسته

الانم از خستگی چشمام قرمز شده ولی بذار اوئنا دل و غلوه بدن به همدیگه من چیکارم

تا من باشم برای کسی کارخیر نکنم

ولی توی بخشم بودم به همه کمک میکردم از زائویی گرفته که همراهخ نداشت من براش کاراش رو انجام میدادم تا بیماریکه سه تا شکم زاییدن بود و همراهش خواب بود همش به من میگفت و من بدون هیچ منتی و ناراحتی براش انجام میدادم چه اشکال داره برای کسی کارخیری انجام بدی

ولی امیدوارم پاسخ خوبیها رو بدن نه اینکه طلبکار باشن

بهرحال من اونموقعها میگفتم خوشیهاش رو خونه مامان جونش کرد فقط دکتر و دوا و زایمونش رو اورد برای ما و مهمانداری

ما هم که دست تنها

من که هیچ کاری ندارم خودم رو فدا میکنم کسی نگه وای نشسته پاشو مامانت کمر درد داره یا داداشت خودش خستست یا بابات بره اینا رو بیاره

خودم به دید منت همه کارها رو میکنم ولی ایکاش قدر میدونستن

بهرحال بیمارستان و محیط الوده یاداوری خاطرات تداعی اونا اذیت میکنه

ولی بدبختی اینقدر قویم که دوست دارم سرم رو بزنم به دیوار

 

 

 

راستی باید توی پیوستهای بقیه مطالبم اضافه بکنم که ایکاش هیچ مردی بازنشسته نشه برای اینکه یکی مثل من و مامانم و بقیه حریف این مرد بنام بابا نمیشیم بعضی اوقات حسرت باباهای دیگه رو میخورم که چیکار میکنن برای دخترشون ولی بابای من

خوشم نمیاد ازش بی اغراق نه اخلاقش نه طرز فکر و نه حرف زدنش

بجای همه تصمیمی میگریه و تا یه حرف حقی میزنی قهر میکنه میره خونه مامانش مامانشم یه جونوری هست مثل خودش و بقیه خواهرش دلم برای مامانم میسوزه که چی کشیده این سی و چندسال الهی مامانی

تازه مامان من وقتی زایمان کرده بود یعنی به اصطلاح مادربزرگ اومده بود خونه خورشت رو مامان درست میکرد مهمانداری خواهرشوهراش رو میکرد و برادر شوهر نمک نشناسی که ۵ سال از عمرشو خونه ما بود و الان قهره البته به درک وبرادر دیگری که پشت سرمون حرف زد و قهر کرد و رفت به درک اونوقت زن ساستمدارش حالا رفته مکه بیخبری و همه اونو بیشتر تحویل میگیرن با اینکه ۴ سال ندیدنش اصلا نه تلفن نه دیداری اونوقت حلالیتم میخواد

اونوقت خورشت که درست میشد مادربزرگ بیشعور گوشتاشو میخورد اب و نخودها رو میداد زن زائو باشه اینا به درک ساک گشتنش و فیش حقوقی پسرش به درد چیش میخورد

بهرحال خدا ایشالله همه اراذل اوباش رو نابود و همه صالحان رو صبر بده که بقیه رو بتونن تحمل کنن

الانم بابا نشسته غذا میخوره تنهایی منتظر ننشست تا بقیه بیان از بیمارستان مثلا مادر عروسمون اینجست باید احترام بذاره ولی متاسفم که باید این بابا رو تحمل کنم هم خودشو هم خانوادشو

حالا بعدا حسابشون رو میرسم چون خیلی سختی کشیدیم از دست اینا و همین عصبیتهاو خودخوریها و کوتاه اومدنا باعث شد که من .........

 

متنفرم ازتون