سالهای قبل که خودم رو مقایسه میکنم با الان میبینم عاشق امام رضا بودم اسمشو میشنیدم اشک تو چشمام حلقه میزد و عاشقش بودم ولی الان مدتهاست از هیچکش و هیچ چیز انتظاری ندارم

و واقعا دارم روزهای ناامیدی رو حس میکنم واقعا فکر نمیکردم آیندم اینطور باشه که همش فراری باشم از همه چیز از همه کس تا کسی از گذشته رو میبینم سریع جیم فنگ میشم که ازم نپرسه چیکار میکنی و من بگم هیچی خودم رو وقف حیواناتم کردم و در حال حاضر منیکه مخ دانشگاه بودم الان نشستم توی خونه از بیکاری لم میدم به پشتی صندلی و کامپیوتربازی میکنم

یادم هست ۴-۵ سال پیش که رفتم امام رضا دوبار پشت سر هم رفتم همون سالش ولیحاجاتم براورده نشد دیگه بیخیال مشهدم شدم از خدا هم خواسته های کوچیکی داشتم مثل اینکه بابا من جونم در اومد بسکه دنبال کار گشتم یعنی لایق هیچ جا نیستم مثلا یا ....

بهرحال از هیچکس دیگه انتظار ندارم و همیشه یه نقطه امیدی توی زندگیم برق میزد ولی مدتهاست دنبال اون نقطه میگردم و هربار ناامیدتر میشم و واقعا حس ناامیدی رو در خودم میبینم

خب دایی اینا رفتن مشهد هرچی به من گفتن درجواب میگفتم برید بسلامت خوش بگذره من وقت امام رضا رو نمیگیرم چون میدونستم حاجتم .....

بهرحال تولدت مبارک امیدوارم حاجت زائرات براورده بشه

من که دیگه هیچی نمیخوام

فقط میخوام موج منفی نگیرم گرچه خودم بعضی اوقات منفی نگر میشم ولی ان چیز که عیان است چه حاجت به بیان است فکر میکردم خدا هوامو خیلی داره ولی ....

فکر میکردم منیکه اینهمه سختی کشیدم و دم نزدم و همیشه میگن حق با صابران است و بعداز هر سختی اسونیست باید دیگه الان اسونیهای من باشه ولی هربار سرشکسته تر شدم

بهرحال...

راستی ام ار ایهایم رو هم هنوز نبردم دکتر دکی جون مرخصی تشریف دارن بهرحال منیکه عکس بدون جواب گرفتم خودم میدونم نظر دکترم چیه از اونم انتظار شاغی ندارم